ساندیس‌نامه



چگونه سخن‌رانان با تکرار سخنان خودشان به بهانۀ تبیین گام دوم، بیانیه را به حاشیه راندند؟

به بهانۀ گام دوم صحبت‌های پیشین بسیاری تکرار شده است، اما کم‌تر سخنی در بیان لُب گام دوم رانده شده و کم‌تر قلمی بر تبیین صاف و ساده و بی‌شیله‌پیلۀ بیانیه رفته و کم‌تر بحثی دیده‌ایم که خود متن آن بیانیه را کافته و بن‌مایۀ خود آن بیانیه را بیرون ریخته باشد. تا جایی که در فاصلۀ انتشار بیانیه تا عید نوروز کم‌تر دیدیم تفسیر و تاویلی دو جمله‌ای و خلاصه از اعزۀ صاحب نظر حول گام دوم، که با خلاصۀ دو جمله‌ایِ آقا در رواق امام مشابه باشد: «امروز گام دوّم انقلاب این است: شناختن ظرفیّتها و مزیّتها و استفاده‌ی از آنها، و شناختن فسادها و رخنه‌ها و کمبودها و مشکلها و سینه سپر کردن برای حلّ آنها.»

حال که می‌رود کلیدواژۀ گام دوم نیز مثل کلیدواژه‌های «اقتصاد مقاومتی» یا «پیچ تاریخی» یا غیر آن از فرط استعمالِ ابزاری مستعمل شود و به سرنوشت دیگر کلیدواژه‌های ساختۀ رهبری دچار شود، از غامض نویسی اغماض می‌کنم و اگر قلم طغیان نکند، از دخیل کردن ذهنیت‌ها اجتناب؛ تا حدی که بیش از آن‌که آنچه دوست دارم به گام دوم بچسبانم را بگویم، آن‌چه فهمیده‌ام را بنویسم. واضح است منظور چیست، اما لازم می‌دانم روشن کنم که مدعی نیستم این فهم، فهم مطلق است اما امید دارم این فهم فهمی نااریب و بی‌پیش‌قضاوت باشد.

ادامه مطلب

کتابفروش کیهان که دید دنبال ادبیات مللم، کتاب «کارت‌پستال‌هایی از گور» را بهم معرفی کرد. بی‌اطلاعیم از نسل‌کشی سربرنیتسا و ذوقم از کمک ایرانی‌ها در آن برهه مرا به خریدش سوق داد. نویسنده، امیر سولیاگیچ خود آن زمان 17 ساله بوده و کارت زرد مترجمی سازمان مللش او را از آن مهلکه می‌رهاند تا اکنون روایت‌گر سال‌های محاصره باشد. این کتاب که پایان یافت، خواندن کتاب «ر» را که قبلا رها کرده بودم از سر گرفتم. کتابی که پشت جلدش از رسول حیدری‌ای می‌گفت که مردمان قلب اروپا وقتی با هر ایرانی مواجه می‌شدند، یاد او، مجید منتظری، می‌افتادند؛اما برخلاف مردمان بوسنیایی کتاب «ر»، اثری از ایرانی‌ها بین مردمان بوسنیایی کتاب سولیاگیچ نبود و شاید همین بود که مرا به از سرگیری مطالعۀ «ر» واداشت!

ادامه مطلب

همین چند دقیقه پیش کتاب راز نگین سرخ را تمام کردم. کتابی گیرا و جذاب. اصلا کتابی که نقش اولش محمود شهبازی باشد چشم بسته جذاب است! چه برسد که نقش مکملش را همدانی و متوسلیان در دست داشته باشند و حضور افتخاری همت و باقری و وزوایی را هم داشته باشد. کتاب به تعبیر نویسنده زندگی‌نامۀ داستانی بود. یعنی برخلاف بسیاری از کتاب‌های خاطرات جبهه، پیاده‌شدۀ یک مصاحبه نبود، بلکه داستانی بود که نویسنده بر اساس مصاحبه‌هایش با یکی از شخصیت‌های کلیدی داستان در ذهنش پرورانده بود.

همین بود که کتاب سریع جلو می‌رفت. فضای داستان گاه کیلومترها جابه‌جا می‌شد، از همدان محل فرماندهی شهبازی تا اصفهان، زادگاهش. زندگی شخصی، تعاملات با هم‌رزمان و جزئیات عملیات‌ها به‌نسبت به تناسب پرداخته شده بودند. چاپ کتاب هم که عالی! دیگر چه می‌خواهید؟! اما در سراسر کتاب یک چیز مرا اذیت می‌کرد. نویسنده، برای داستانی کردن، چقدر تخیل زده و چقدر از کتاب واقعی است؟

کتاب‌های دفاع مقدس، برای من ویژه‌اند. وقتی زندگی‌نامه گاندی را می‌خوانم، خیلی برایم مهم نیست که حالا نویسنده چقدر از تخیلاتش برای پرداخت داستان بهره برده و چقدر واقعیات را روایت کرده. حتی هنگام خواندن نامیرا هم برایم مهم نیست واقعا همه شخصیت‌هایش واقعی‌اند یا نه، چه برسد که دیالوگ‌ها برایم مهم باشد. همین که مطمئن باشم نویسنده تاریخ خوانده و شخصیت‌های کلیدی را شناخته، به تخیلاتش در پرداختن داستان اعتماد می‌کنم. زندگی‌نامه‌ها یا روایت‌های دیگر نیز به همین شکل، البته تا وقتی که شخصیت‌های داستان یا وقایع آن صاحب حقیقتی ویژه نباشند.

ادامه مطلب

بالاخره تمام شد! کتابی پرهیجان، گاهی احساسی، گاهی صرفا نقل خاطرات با طنز کافی. جملات کوتاه و بندهای پرفعل و توصیفات موجز ولی دقیقِ این کتاب ،چشم را، روان و جاری روی واژه‌ها ساری می‌کند و بی‌مکث و پرهیجان تصاویر را بی‌آن‌ که از هم بگسلند روایت می‌کند. به‌شخصه تا کنون کتاب خاطراتی نخوانده بودم که این‌گونه، بدون اطاله کلام و این قدر با جزئیات، روایتی را به این وجدآوری از روزهای منتهی به انقلاب نگاشته باشد. روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، فتح خرمشهر، عملیات رمضان، ماجرای کاظم رستگار و تیپ سیدالشهدا، والفجر هشت، کربلای یک، کربلای پنج، کربلای هشت و دیگر روزهای مهم و پرالتهاب و تاریخی جنگ همه نقاط حساس کتابند. هرچند، به خاطر تعهد نویسنده به نگاشتن صرفاً آن‌چه خود دیده، نه هرآنچه در روزهای منتهی به انقلاب رخ داد را خواهید دید و نه هرآن‌چه در جنگ بود را خواهید خواند؛ اما روایت به اندازۀ کافی صادقانه، شیرین و گاهی نمکین هست که از خواندن آن - درصورت کفاف حوصله- لذت ببرید!
اما صرفا این روایت روان و جاری کتاب نبود که مرا تا انتهای کتاب پای خود نشاند. نویسنده بی‌رودربایستی، احساسات خود نسبت به شخصیت‌های روایت را بیان می‌کند!

ادامه مطلب

رسانه را اگر امری ایستا در نظر بگیریم، جذب مخاطب را در میزان فراگیری و تطابق طبع آن با عموم مردم باید جست. اما رسانه فقط ایستا نیست. پویایی رسانه ما را از کم‌بود مخاطب نمی‌ترساند، که ما را از کم‌بودن رسانایی برحذر می‌دارد. رسانایی یک رسانه، توانایی آن در برانگیختن مخاطب برای انتشار رسانه است؛ یعنی همان رابطۀ نرخ جذب با تعداد مخاطب فعلی. ساختارهای ایستای رسانه، ما را به طرح و طبع مطبوعات به ذائقۀ مخاطب و نهایتاً ذائقه‌بازی می‌خواند؛ ولی فهم پویایی‌های رسانه ما را به ذائقه‌سازی فرامی‌خواند.

ایستایی‌های رسانه طبع‌های کنونی رایج را می‌بیند و از این رو ما را یا به ملاحظه، تقیه، فریب مصلحتی، ظاهرسازی، تظاهر، تعدیل، سکوت، دوپهلویی و نهایتاً تذبذب می‌خواند یا به هنجارشکنی، تندگویی، دریده‌گویی، مرزشکنی و دروغ منفعتی. هم ملاحظه‌کاری و هم هنجارشکنی حجم گسترده‌تری از مخاطب را در برابر خود می‌بینند؛ یکی با دربرگیری و دیگری با استثنا.یکی با درنظر گرفتن ذوائق متشتت و دیگری با درنظر گرفتن اضداد آن. اما هم ملاحظه‌کاری و هم هنجارشکنی هردو در ذائقه‌سازی ناتوانند و از این رو نرخ افزایش مخاطبانشان مستقل از حجم مخاطبانشان است. بی‌درکی ما از پویایی رسانه، از این رو، یا ما را در ملاحظه‌کاری به سکوت می‌کشاند یا در هنجارشکنی به دروغ و چون برخلاف ابتدای امر، در عاقبت در هر دو مسیر توفیقی در جذب مخاطب یافت نمی‌شود هر از گاهی اهل یک سو، وَر دیگر را به بی‌فهمی از رسانه متهم می‌کند که «افراطتان شکستتان بود» یا «تفریطتان نشستتان شد».

ادامه مطلب

قیمت دلار تا کی در این نرخ می‌ماند؟

منتشر شده در نشریۀ دانشجویی رمزعبور

«تا کِی ادامه دارد؟»، زمانی سوال هر فعال و دلال بازار ارز با مشاهدۀ رشد نرخ ارز بود. هرچه نرخ دلار بیش‌تر شد تردیدِ نهان در این سوال هم بیش‌تر شد. در حوالی نقطۀ اوج این تردید، مداخلۀ بانک مرکزی، فعال و دلال را از تردید خارج کرد و وی را به فروش آن‌چه دارد سوق داد. «تا کِی ادامه دارد؟» اما اکنون، پرسش فعال و دلال دربارۀ ماندن قیمت دلار در نرخ سه برابری خود است؛ اما این بار «دلار در ثبات می‌ماند؟» تردیدی در دل خود ندارد. دلار تا کِی در ثبات می‌ماند؟ بخوانید!

همه‌چی آرومه

یک اقتصاددان با دانستن ویژگی‌های یک بازار پولی به راحتی می‌تواند پاسخ سوال بالا را پیش‌بینی کند. اقتصاددانان کلاسیک معتقد بودند مردم یا برای معامله پول را می‌خواهند، یا برای ذخیره من‌باب احتیاط. اما جان مینارد کینز معتقد بود به‌جز انگیزه‌های معاملاتی و احتیاطی، انگیزۀ دیگری نیز برای تقاضای پول وجود دارد. آن انگیزۀ سوم چیست؟

از معامله تا سفته‌بازی

هر کالایی نرخ بهره‌ای دارد و متناسب با بهره، صاحب خود را سود می‌رساند. منابع مالی جذب کالاهای پربهره می‌شوند تا منابع اقتصادی برای تولید آن کالا فعال شود. منابع اقتصادی، غیر از منابع مالی است. منابع اقتصادی، مایۀ تولیدند و منابع مالی محرک آن. نیروی کار، سرمایه‌های طبیعی مانند نفت و جنگل، سرمایه‌های فیزیکی مانند تجهیزات و ماشین‌آلات، سرمایه‌های انسانی مانند نوابغ و سرمایه‌های اجتماعی مثل قوانین هوشمندانه همه منابع اقتصادی محسوب می‌شوند، چرا که ذاتاً به‌ تولید می‌انجامند. اما منابع مالی، ذاتاً به تولید منجر نمی‌شوند؛ بلکه اگر به حرکت بیفتند می‌توانند نیروی کار و سرمایه را در جهت تولید بینگیزند.نمودار علت معلولی تعادل در اقتصاد
کالا یا خدماتی که نسبت به دیگر کالاها نرخ بهرۀ بیش‌تری دارد برای صاحبان سرمایه جذاب‌تر است. با افزایش سرمایه‌گذاری در یک بازار، منابع اقتصادی برای تولید به‌کار گرفته می‌شوند و عرضه افزایش می‌یابد. افزایش عرضه از قیمت کالا می‌کاهد و بهره را کم می‌کند و منجر به خروج سرمایه‌گذاران می‌شود. این وجهی از نظم حاکم بر نهاد بازار است که تعادل را برقرار می‌سازد. تعادل در اقتصاد جایی است که هیچ نرخ بهره‌ای در هیچ کالایی جذاب‌تر از کالای دیگر نیست تا صاحب سرمایه‌ای بخواهد برای سود بیش‌تر سرمایه‌اش را به بازار دیگری منتقل کند.
کینز، امّا، در ترسیم رکود بزرگ 1930 آمریکا نشان می‌دهد تحلیل بالا همیشه درست نیست. اگر شرایط به‌گونه‌ای باشد که بازارِ تمامی کالاها و خدمات زیان‌ده باشد و مردم ببینند با سرمایه‌گذاری در هر بازاری ضرر می‌کنند، پول خود را نگه می‌دارند و از سرمایه‌گذاری امساک می‌کنند؛ در واقع لازم نیست تمامی بازارها ضررده باشند، بلکه کافی‌ست نرخ بهرۀ پول نسبت به نرخ بهرۀ سایر کالاها بیش‌تر باشد تا مردم نگه‌داری پول نقد را به سرمایه‌گذاری در یک بازار ترجیح دهند. در این شرایط، مردم متقاضی خود پول هستند و این همان انگیزۀ سومی است که کینز و کینزی‌ها دربرابر اقتصاددانان کلاسیک برای تقاضای پول متصور بودند.
فیدبک مثبت بازارهای پولیبرخلاف دیگر کالاها، پول  کالایی نیست که با سرازیر شدن منابع مالی به بازار آن، نیروی کار برای تولید آن به‌کار رود! پس اگر بهرۀ پول بیش از سایر بازارها باشد، مردم ترجیح می‌دهند حتی کالاهایشان را بفروشند و پول نقد آن را نگه دارند یا به بانک بسپارند. برخلاف بازار کالا و خدمات، چون عرضۀ پول متناسب با میزان افزایش تقاضای آن افزایش نمی‌یابد، نه‌تنها نرخ بهره کاهش نمی‌یابد و از جذابیت این بازار کاسته نمی‌شود، بلکه با خروج منابع مالی از سایر بازارها رکود بر آن‌ها حاکم می‌شود و نرخ بهرۀ بازار پولی نسبت به سایر بازارها بیش‌تر نیز می‌شود و جذابیت ورود به بازار پولی را بیش‌تر می‌کند. به این معنی که مردم روزبه‌روز بیش‌تر دوست دارند کالاهایشان را بفروشند و پول نقد به دست بگیرند. این همان انگیزۀ سوم کینز است، انگیزۀ سفته‌بازی. وقتی نرخ بهرۀ بازار کاهش یابد، برای مردم می‌صرفد پول نقد بیش‌تری نگه‌دارند و کم‌تر سرمایه‌گذاری کنند.
علت رکود صنایع، تولید مسکن و برخی بازارهای تولیدی  دیگر در چند سال اخیر در ایران و چگونگی کنترل تورم در این سال‌ها بی‌ارتباط با توضیحات بالا نیست. در سال‌های اخیر، نرخ سود بیست درصدی سپرده‌های بانکی، سپردن پول به صورت سپرده‌های بلندمدت به بانک را تبدیل به یکی از جذاب‌ترین گزینه‌های پیش روی صاحبان سرمایه کرده بود. حتی جذاب تر از دلالی در بازار ارز. همین، منجر به خروج نسبی سرمایه‌گذاران از بازارهای دیگر و کاهش پول در دسترس مردم شد و با تحمیل رکود بر بازار، ضمن حفظ تورم حتی از ورود سرمایه به بازار ارز جلوگیری کرد. اما چه شد که از میانۀ سال 96 شرائط عوض شد؟

ادامه مطلب

سجاد- دربارۀ اهمیت فارسی گفتن و آفریدن معنا در زبان فارسی

*خلاصه* - زبان، نشانه‌های آشنای یک ملت از مفاهیمی است که از معانی حاضر در وجودشان برخاسته. دشوار هنگامی است که اهل یک زبان با معنایی در زبان دیگر مواجه شوند و بخواهند آن را در زبان خود بازگویند. اگر همان معنا را با واژگان آشنای اهل زبان خود بازنساختیم، ناچار در به تطابق مفهومی بسنده می‌کنیم یا بدتر، نعل‌به‌نعل صرفاً برمی‌گردانیم. زبان اینگونه ضعیف می‌شود؛ عامه، مثل ناادیبانشان، با معانی‌ای مواجه می‌شوند که می‌بینند نمی‌توانند همان را روشن‌تر در زبان خود و معانی آشنای نشسته در وجود خود بیابند و به تبع نمی‌توانند بیافرینند. وقتی از بازگویی ناتوانیم، چگونه توقع نوگویی داریم؟ ببینم؛ می‌توانید در موضوعات علمی که در آن متمحض بوده‌اید بی‌آن‌که دست به ترجمۀ مقاله‌ای بزنید یا بخواهید تقلید کنید، آنچه آموخته‌اید و دریافته‌اید را با زبان و بیان خودتان، با واژگان برخاسته از دایرۀ معنایی خودتان، به سیاق خودتان و میل و پسند خودتان برای هم‌زبانانتان بازگویید؟

ادامه مطلب

با نیم‌نگاهی به شرایط بسیج شریف؛ هر چند این پیشنهاد عام است و به شریف و غیر آن محدود نیست.

همین چند وقت پیش ویدئویی از صاحبکار دیدم می‌گفت آقا به روایت پیشرفت نظر دارند [۱]. در همان ویدئو چند کتاب معرفی کرد خواستم بخرم دیدم آرزوهای دست‌ساز را مصطفی خریده گفتم خواندی بده خواند داد گرفتم نشستم خواندم یک‌نفس. خوشم آمد، خوب نوشته بود، روان بود و بامزه، انگیزه‌بخش و الهام‌بخش. کتاب، داستان شکل‌گیری شرکت دانش‌بنیان نمونه‌ای را در خلال روایت قصۀ مهره‌های اصلی شرکت از دبیرستانشان تا دانشگاه و بعد از آن تعریف می‌کرد. راسته‌کار طرح و حلقه و نشست و گعده و واحد و شاخه و امثالهمِ راه مهندسی و بسیج. اما حرف من فقط این نیست.

حلقۀ راه مهندسی یا طرح یا شاخۀ بسیج و نمی‌دانم چه به‌درستی تصمیم داشت پس از اردوی ورودی‌ها رشتۀ ارتباطِ مرتبط با رشته را با ورودی‌ها حفظ کند؛ در یک دانشکده کم‌تر، در یکی بیش‌تر موفق هم بود. البته حفظ این رشتۀ رشته‌ای چه‌بسا کاه بود و گندم این حلقه-طرح-گعده-نشست-شاخه-واحد، آشنایی دانشجویان در بدو ورودشان با مسائل مرتبط با رشته‌شان، شناخت زمینه‌های پیش رو، تجربه‌های پشت سر و درک یک نگاه واقع‌بینانه نسبت به رشته بود و احیاناً کاشت نگاه متعهدانه یا برانگیختن دغدغۀ ملی یا گزین‌کردن نیروهای حزب‌اللهی هم دنبال می‌شد. روایت پیشرفت و حرف زدن از افتخارات درخشان و جهادهای بزرگ و پیش‌رفت‌های شگفت‌آور باید جزئی از این حلقه‌ها باشد و چه بسا هم بود و این کتاب‌ها و تجربیات مشابه در روایت این عقبۀ پرافتخار، الهام‌بخش فعالان دانشکده‌ای می‌تواند باشد. اما حرف من فقط این هم نیست.

بسیج دغدغه‌های مختلفی را طی یکسال در ذهن دارد و برنامه‌های متعددی را برای رفع این دغدغه در قالب‌های متنوع تدارک می‌بیند. از اهمیت آگاهی‌سازی ی یا معرفت‌افزایی یا حضور فکری و جسمی در مقاطع زمانی خاص و دیگر برنامه‌ها نمی‌کاهم، ولی من در این سال و سال‌های پیش رو جا انداختن گفتمان آیندۀ روشن را محوری می‌بینم؛ به این معنا که معتقدم پرداختن به آن می‌تواند پیشران، جهت‌ده و محرک سایر وظایف بسیج نسبت به ت و فرهنگ و غیره باشد و در آن‌ها هویت دمد و خرده دغدغه‌هایی مثل مسئلۀ مهاجرت، افسردگی، عیش‌گرایی و غیره را هم تحت تاثیر قرار دهد و بستری شود برای تحقق تکالیف برزمین مانده‌ای مانند مطالبۀ تخصصی در حوزه‌های غیری-اقتصادی، برگزاری کرسی‌های حقیقی آزاداندیشی، برپاداری گفتمان‌های مقوم این گفتمان مثل عدالت‌خواهی و استقلال طلبی و مثل آن و پی‌گیری گفتمان‌سازی در حوزۀ اقتصاد دانش‌بنیان و شتاب علمی و غیره و همچنین غیره.

اما مسئلۀ من فراتر است. روایت پیش‌رفت باید تبدیل به نمایش هنرمندانۀ صریح گذشتۀ پرافتخار و آیندۀ روشن باشد و همچینین حاوی مضامین ضمنی دیگری باشد که مایلیم و مناسب می‌دانیم ورودی‌های دانشگاه در بدو ورود با آن‌ها مواجه شوند. اصلا مسئله را به یک برنامه دفتری یا یک حلقه یا حتی برنامه سالنی محدود نکنید؛ من از یک همایش بزرگ باشکوه چندوجهی صحبت می‌کنم که در ابتدای سال یک ید بیضا یا عصای موسی را با افتخار به نمایش می‌گذارد و بزرگان لشکری و کشوری و دانشگاهی و غیره را به محضر هزار تازه دانشجو می‌کشاند و در حاشیۀ آن مهندسان و شرکت‌های دخیل در آن شق‌القمر را هنگام صرف چای و پذیرایی و غیره (که اصل بهرۀ همایش در آن ساعات می‌گذرد) به میان گله‌گله گعده‌های دانشجوجه‌ها می‌اندازد.

دیگر سطح و عمق و ابعاد چنین برنامۀ اردومانندی را نباید با یک برنامۀ دفتری که صرفاً تغییر مقیاس داده‌شده مقایسه کرد. سوال به‌جا آن است که کدام موضوع بین رشته‌ای کفایت به‌دوش کشیدن چنین همایش پرطمطراقِ پر اهن و تلپی را دارد که بتواند تنه به تنۀ طرح ورودی‌ها بزند؟

مژده مژده، امسال لازم نیست برای یافتن موضوع این همایش به چار پنج گزینۀ همیشگی مراجعه کنید یا به پستوی معاونت علمی بخزید یا قوطی‌های عطاری‌ها را بجورید یا به خود زحمت خواندن کتب روایت پیشرفت بدهید یا به ذکر و توسل و تفأل یا چه و چه بپردازید؛ کافی‌ست زحماتی که جوانان این مملکت پیر شدند تا به ثمر رسانند و امسال با عنایت امام عصر ارواحنا فداه چشم جهان را پر کرد، نقد کنید. حق آن یک حماسه‌سرایی فردوسی‌گونه نیست؟ جمهوری اسلامی امسال دو ضرب شست وارد کرد، «نهنگ دژم بر کشیده ز آب، به دم درکشیده ز گردون عقاب»؛ نهنگ دژم به‌کنار، درکشیدن گلوبال هاوک یک اتفاق ساده نبود، مردان این سرزمین اراده کردند با سامانۀ سوم خرداد این‌ور آبی (محصول ارادۀ دیگر مردان این سرزمین، بی‌دخالت روس و روم) یک فناوری بالافن آن‌ورآبی را به‌زیر کشیدند. سامانه‌ای این چنین ایرانی که عقاب اندر آرد ز گردون به تیر و چنین اراده و تصمیی و نتایجش، حتی اگر ملاحظات بسیج و ورودی‌ها و غیره را هم نداشتیم، حق آن یک حماسه‌سرایی فردوسی‌گونه نیست؟

برگردیم به همان ملاحظۀ ورودی‌ها و بسیج و دانشگاه. در همایش بزرگ ایران ۱۴۳۷ از راهی که طی این سال‌ها برای رسیدن به این نقطه از فناوری طی شده گفته می‌شود، شرکت‌ها و مهندسان مرتبط با آن صنایع (آنانی که ملاحظات امنیتی ندارد؛ نگران نباشید! هستند و زیادند!) حضور دارند و بین سخنرانی سخنرانان لشکری-کشوری یا اساتید در گعده‌ها دانشجوجگان را دور خود جمع می‌کنند و از ابعاد فنی و غیرۀ پدیده صحبت می‌کنند (باز هم نگران نباشید؛ آن قدر حرف‌های فاش نادانسته و جذاب هست که کار اصلا به شکافتن جزئیات امنیتی نمی‌کشد!) و در کنار آن به سیاق روزها و ساعاتی از اردوی ورودی‌ها سرگروه‌هایی از هر دانشکده دانشجوجگان پذیرفته‌شده در آن رشته‌ها را راهنمایی می‌کنند و بلکم باب شوخی و خنده با آن‌ها باز می‌کنند و طرح دوستی با آنان می‌ریزند یا نوید تداوم چنین برنامه‌هایی را در قالب طرح راه مهندسی به آن‌ها می‌دهند. همایش بزرگ ایران ۱۴۳۷ در ابتدای سال تحصیلی می‌تواند رشتۀ نخی را دست دانشجوجگان دهد و آن را طی سال پی بگیرد و به هر کجای دار که خواست ببافد؛ اگر امسال خامه‌ها به‌خوبی دور چله‌ها گره خورد سال‌های بعد می‌توان تکمیل نقش این قالی ایرانی را از سر گرفت و پی‌گرفت.

به قول مقدمۀ آرزوهای دست‌ساز، روایت نکردن نگفتن نیست نابود کردن است. گفتند و می‌دانیم ترس و نومیدی را زدودن و امید حقیقی آفریدن اولین جهاد ماست ولی بی‌دانستن تجربیات گذشته تصویر روشنی از آینده نتوان نمود. جمهوری اسلامی به‌رغم همه‌ی این مشکلات طاقت‌فرسا، روزبه‌روز گامهای بلندتر و استوارتری به جلو برداشته. این چهل سال، شاهد جهادهای بزرگ و افتخارات درخشان و پیشرفتهای شگفت‌آور در ایران اسلامی است. مدیریّتهای جهادی الهام‌گرفته از ایمان اسلامی و اعتقاد به اصل «ما میتوانیم» که امام بزرگوار به همه‌ی ما آموخت، ایران را به عزّت و پیشرفت در همه‌ی عرصه‌ها رسانید. باید دانست و نشان داد که انقلاب به یک انحطاط تاریخی طولانی پایان داد و عنصر اراده‌ی ملّی را که جان‌مایه‌‌ی پیشرفت همه‌جانبه و حقیقی است در کانون مدیریّت کشور وارد کرد و با انتقال روحیه‌ و باور «ما میتوانیم» اتّکاء به توانایی داخلی را به همه آموخت و این منشأ برکات بزرگ شد که تا اکنون ثمرات بالنده‌ی آن روز به روز فراگیرتر می‌شود [۲]. این فقط حرف من نیست.

پ ن: تهدید از دست رفتن اردوی هوشمندانۀ ورودی‌ها را به فرصت تبدیل کنیم، با طراحی برنامۀ جدیدی برای ورودی‌ها، با هدفی جدید، ابعادی جدید و ابتکاری جدید برای عصر جدید، عصر گام دوم.

ادامه مطلب

آتش به تشکیلات

تشکیلاتی باشیم یا آتش به‌اختیار؟ تشکیلات یعنی نظم، تقسیم وظایف، ارتباط و اتصال و زنجیره‌ای کار کردن. آتش به‌اختیاری یعنی تحلیل، تصمیم و حرکت بر اساس درک خود از صحنه بدون معطل ماندن برای صدور فرمان از بالا. این دو ممکن است متنافی بنماید، و چه بسا تصور شود گزیری جز یکی از این دو نیست؛ تشکیلاتی هستیم، نشد، آتش به‌اختیار. اما درون بنیان اندیشه‌ای که این دو اصطلاح را به‌کار برده نه‌تنها با هم متنافی نیستند، بلکه حتی معادل هم محسوب می‌شوند.

معنای تشکیلات با تقسیم وظایف عجین است و ناخودآگاه مرکزیتِ مقسّمِ وظایف را تداعی می‌کند. اگر مرکزی که صحنه را می‌پاید و توانایی قوا را می‌داند نباشد چه‌گونه تقسیم وظایف و کار کردن متصل و زنجیره‌ای و آن اتحاد و هم‌جهتی و هم‌افزایی محقق می‌شود؟ این استفهام انکاری، درست است اگر شرایط به‌قدری خاص یا مستم فوریت و ضرورت باشد که آحاد نیروها نتوانند سریع و صحیح به تصمیم برسند یا این که نیروهامان موجوداتی مجبور و کم‌اختیار و فهم‌ناتوان باشند (یا بخواهیم باشند). اما اگر نبود و نبودند و نخواستیم چه؟

نیروی آتش‌به‌اختیار خود آزادانه می‌اندیشد، تحلیل می‌کند، می‌فهمد و به تصمیم می‌رسد و راه می‌افتد. رهبر انقلاب آتش‌به‌اختیار را اولین بار منوط به اختلال قرارگاه مرکزی کردند و چند هفته بعد شرط آن را میسر بودن گذاشتند و نه بیشتر. یک سال بعد همین معنا را تاکید کردند؛ یعنی همه‌ی جوانها، همه‌ی گروه‌های مؤمن در زمینه‌های مختلف، هر کاری که برایشان میسّر است، و مطابق با قوانین کشور و مصلحت کشور، باید انجام بدهند و معطّل کسی نباید بمانند و قید اختلال قرارگاه مرکزی نیز برداشته شد [۱، ۲، ۳، ۴]. اما چگونه بی‌قرارگاه مرکزی هرج و مرج نخواهد شد؟ وحدت و هم‌افزایی بی‌قرارگاه مرکزی محال نیست، اگر نیروها با هم بر مبنایی واحد عمل کنند. فی‌الواقع آن مبنای واحد در حکم همان قرارگاه مرکزی است و اخوت بین نیروها در حکم طرح سازمانی. اما کدام مبنا را برای وحدت بگیریم و آن اخوت موید هم‌افزایی و مانع دوباره‌کاری یا تزاحم را چگونه حاکم کنیم؟

مبنای واحد همان قرآن است که خیط نبوت و ولایت [۵] آن را از عرش به زمین کشانیده و همین است که امر شده‌ایم بر آن خیط چنگ بزنیم؛ و اعتصموا بحبل الله. اما قرآن عظیم را به انفراد نتوان نگاه داشت مگر آن که خیط اخوت چون پود میان تارهای خیط ولایت و نبوت بتند تا عرش اخوت انسان برای نزول قرآن از عرش الرحمن فراهم شود و این است راز جمیعاً؛ و اعتصموا بحبل الله، جمیعاً؛ و مادامی که خیط اخوت مومنان را به هم مرتبط نکند در حکم غیریت و مباینت باشند که بی‌آن کُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ [۶]. و این عرش اخوت برپا نشود مگر آن که چهار ستونِ وفاق و یکرنگی، اتحاد و یگانگی، تواضع و فروتنی و نهایتاً فتوت و بلندهمتی چهار زاویۀ عرش اخوت را یعنی انس، کمال، عزت و عون، برافرازند [۷].

دستور به خیزش، دوتا دوتا یا تنها از همین رو منافی تشکیلات نیست. از طرفی مومنینِ به‌پاخاسته چه تنها چه جمعی، خود به هم مأنوس شده، محض طلب کمال و عزت هم را اعانه می‌کنند و از طرف دیگر با دیگر جمعیت‌ها از روی وفاق، اتحاد، تواضع و فتوت ارتباط ایمانی شکل می‌دهند،آتش به‌اختیاری رمز مجمل سازوکار تشکیلاتی مومنین است از احوال هم مطلع می‌شوند، حرف هم را می‌شنوند، صحنه را و جاگیری نیروها را و نیاز یکدیگر را می‌شناسند، با یکدیگر برای عملیات‌ها تصمیم می‌گیرند، لازم باشد به یاری هم می‌شتابند، حتی جمعیت‌هاشان را با هم ادغام می‌کنند یا ذیل نهادهایی که آن‌ها را یاری‌گر خود در عمل به تکلیفی که شناخته‌اند می‌یابند، گرد هم می‌آیند تا نهایتاً با هم خیط اخوت را شکل دهند و امر الهی را اقامه کنند؛ امری را که خیط نبوت و ولایت با زبان فقاهت در میان‌شان بسط و نشر می‌دهد و همین است که رهبر انقلاب هفته‌به‌هفته برای عموم مردم یا خواص آن‌ها خط انقلاب را تبیین می‌کنند. نهادها اگر این آتش‌به‌اختیاری را برنمی‌تابند، از آتش به‌اختیاران نیست، از آن نهادهاست که کفایت هم جهت کردن و تحت کفایت خود قرار دادن آن‌ها و جلب پذیرش آنان را و درک اقتضای این نوع نقش‌آفرینی را ندارند. آتش به‌اختیاری منافی تشکیلات نیست؛ آتش به‌اختیاری رمز مجمل سازوکار تشکیلاتی مومنین است.

ادامه مطلب

به مناسبت پایان مطالعۀ جلد دوم «نگاهی به تاریخ جهان»

جواهرلعل نهرو، مبارز راه استقلال هند بود. در حوالی دهۀ ۳۰ میلادی کراراً به زندان افتاد. پس از نامه‌های زندان اولش که پیدایش عالم را برای دخترش می‌نویسد، در دورۀ بعدی زندانش تاریخ جهان را نامه‌نامه برای دخترش بازگو می‌کند. «نگاهی به تاریخ جهان» نامه‌های جواهرلعل نهرو به دخترش ایندیرا گاندی است؛ می‌نویسد: «سیزده ساله‌ای و اگر در زندان نبودم شاید با تو می‌نشستم از تاریخ جهان می‌گفتم. حال که نمی‌توان گفت می‌نویسم».

همین، کتاب را به‌جای یک تاریخ علمی به یک روایت پدرانه تبدیل کرده. روایت از این رو گاهی دقیق و جزئی نیست و حتی منظم هم؛ اما شمایی کلی از هر چه در هر جای جهان رخ داده می‌نمایاند و در ضمنش تحلیل نهرو هم می‌آید، از این رو جذاب است. تحلیل‌ها و قضاوت‌هایی صریح و البته منصفانه نسبت به اقوام، جوامع، جماهیر و ملل؛ از ملل غربی تا ترک و فارس و هندو و مسلمان و یهودی و مسیحی و بودایی و ملل شرق.

هر چند نهرو مسلمان نیست و خود یک پاندیت است، هرچند کمی تحت تاثیر مارکس و لنین است، با این حال - چه به خاطر ملاحظات ی در راه مبارزه هند و چه تحت تاثیر مسلمانان هم‌وطنش و چه شاید هم از آزاداندیشی‌اش - نگاه با احترامی نسبت به اسلام دارد و بین انواع مسلمانان تفاوت قائل است. با این حال، نگاه نهرو به اسلام عمدتاً برخاسته از تعاملش با دیگر هندیان مسلمان است تا خواندن تاریخ شبه‌جزیره و به طور کلی اطلاع او از غرب آسیا کم‌تر از سایر نقاط جهان است.

برای ما ایرانی‌های که تاریخ خود را بهتر می‌دانیم نقص اطلاعات نهرو درمورد ایران -همان طور که خود او نیز می‌گوید- در برخی فصول آشکار است؛ با این حال در مورد همین تاریخ ایران نیز اطلاع نهرو از کلیت روندها و تحلیل او از پویایی‌های حاکم بر ایران، هم جالب توجه است هم دل خواننده را نسبت به کلیت آن‌چه نهرو از سایر جهان می‌گوید قرص می‌کند؛ حداقل کتاب را قابل اعتنا نگاه می‌دارد.

کتاب در فصول هندی که دیگر بسیار قابل اعتناتر می‌شود. می‌گوید: «صنعتی که در هند بود، علمی که در هند بود، از اروپا و انگلیس و غرب کمتر نبود و بیشتر بود.» روایت نهرو از ورود انگلستان و تطور هند در طول زمان و بهره‌کشی انگلستان از این سرزمین و فقر تحمیلی به آن ملت بسیار قابل تامل است. «ما رَأیتُ نِعمَةً مَوفورَة، اِلّا وَ فی جانِبِها حَقٌّ مُضَیَّع»

نهرو پس از استقلال، اولین نخست وزیر هند می‌شود و دخترش ایندیرا و نوه‌اش راجیو نیز سومین و ششمین نخست وزیر آن سرزمین.

برخی نکات پراکنده از کتاب به‌ذهنم رسید که نه می‌شد در متن بالا شسته‌رفته گنجاند، نه هنوز آن نکات آن‌قدر کافی بود که خود موضوع یک متن دیگر شود و نه حیفم می‌آمد ازشان بگذرم. در ادامه تحت عنوان «نگاهی به نگاهی به تاریخ جهان» جسته‌گریخته آورده‌ام.

ادامه مطلب

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ

وعدۀ «انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین» قلب ام‌موسی را آسود و حزن و خوف از آن زدود تا طفل به آب سپارد؛ اما باز، «إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ». دیدن تحقق وعدۀ الهی اثر دیگری دارد «فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ»؛ بدان که وعدۀ خدا حق است، ببین آن‌چه رخ داد «رددناه»، و منتظر بمان برای آن چه در پیش است، «جاعلوه».

هرچند صرف وعدۀ الهی کافیست تا سکینه و آرامش بر دلهای مومنان نازل شود، اما تحقق آن و دیدن آن است که قلب را مطمئن می‌کند. با این حال حتی این نیز کافی نیست، که پس از وعدۀ «یمددکم ربکم» و دیدن آن به چشم به ظهورِ «وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»، باز معلوم نیست که دل‌ها نلرزند: «إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّـهِ الظُّنُونَا».

ادامه مطلب

درمذمت گردوخاک کردن و کاغذبادبازی

گفتن یعنی به‌ظهور رساندن، یعنی دمیدن هویتی معنایی از مرتبۀ ذوق در ساختی واژه‌ای در مرتبۀ زبان. شنفتن یعنی فهم مفاهیم ذهنی از روی واژگان زبانی به‌امید دریافتن معانی ذوقی مقصود گوینده. واژگان تنها صورت‌های زبانی‌اند و مفاهیم نیز اعتباریاتی ذهنی. ارزش صورت‌های زبانی به دلالتشان به مفاهیم و ارزش مفاهیم به دلالتشان به حقائق است. مفاهیمی که تجلی‌ای از حقائق عالم وجود باشند، با هم مرتبطند، همانطور که مراتب مختلف وجود با هم مرتبطند. همین است که وقتی برخی مفاهیم را می‌دانیم، وقتی باز به آن‌ها رجوع می‌کنیم به مفاهیمی جدیدتری می‌رسیم که ما را ممکن است به حقیقتی دلالت کند که پیشتر متوجهش نبوده‌ایم.

هدف یافتن حقیقت است. برای همین به گفت‌وگو یا گفت‌وشنفت می‌نشینیم تا آن‌چه حضوراً یافته‌ایم یا در ذهن دانسته‌ایم را به دیگران برسانیم یا یافته‌ها و دانسته‌های دیگران را از آن‌ها بگیریم. حتی اگر یک حقیقت را یافته باشیم، تلقی‌های ذهنی‌مان وماً یکی نیست؛ هر کسی حقیقتی که یافته را با مفاهیم مختلفی در ذهن خود می‌آورد و با واژگان متفاوتی بیانش می‌کند. گفتن و شنفتن از این رو راهی است برای ملاقات با آن حقیقت از مجرای واژگان و مفاهیمی جدید، که می‌تواند منجر به شهود واضح‌تر حقیقت شود. مضاف آن که گفتن و شنفتن تمرینی برای ورزیده کردن ذهن و روشن‌تر شدن حقیقت درون گوینده نیز هست.

بافتار مفاهیم ذهنی ما فارغ از حقیقی یا غیرحقیقی بودن می‌تواند در محدودۀ دیدمان جور باشد؛ یعنی مانند همان ارتباط وثیقی که بین مفاهیم حقیقی می‌بینیم نیز در این بافتار ببینیم، مثلاً به اجتماع نقیضین برنخوریم یا چنین چیز‌هایی. در بافتار جور بی‌یافتن معنای پشت آن با رفتن به سمت مفاهیمی که می‌دانیم و سپس رفتن به سمت آن‌ها می‌توان مفاهیمِ جورِ جدید بافت یا به اصطلاح می‌توان «اندیشید»، اما به این نمی‌گویند آزادانه اندیشیدن؛ چرا که وجود دربند اعتباریاتی عاریتی خود آزادانه با حقائق حضوراً ملاقات نمی‌کند، هرچند که بتواند حاذقانه مفاهیمی را به هم ببافد. بافته‌ها بی یافته‌ها بادهوایند. بافته‌ها بی یافته‌ها بادهوایند. بافتن بی یافتن تعصب کور می‌آفریند. کسی که معنای پشت مفاهیم را درنیافته باشد یا نخواهد بیابد یا اساساً مفاهیمی که می‌داند پشتشتان معنایی نباشد که بخواهد بیابد، نه تاب شنفتن دارد نه جنبۀ گفتن؛ شاید تا حدی به صحبت دیگران گوش دهد یا تا حدی با بافتن مفاهیمی که می‌داند حرف براند، اما یک سوال بنیاد کافی‌ست تا با به لرزه انداختن بافتار بی‌یافتار اندیشه‌اش او را به لکنت یا سکوت یا پرخاش بیندازد. گفتن و شنفتن از این رو محک خوبی است تا عیار حقیقی فکرها آشکار شود.

صرف آزادی بیان و شنیده شدن نظرات مختلف کارساز نیست. سخن‌پراکندن و تکه‌پراندن گفت‌وشنفت نیست. از آن سو هر پرداختن به دوره و حلقه و غیره‌های اندیشه‌ای نیز کارساز نیست؛ به خصوص که ممکن است بافتاری مفهومی برای مخاطبینش بسازد بی‌آنکه آن‌ها را به یافتن یافتار معنایی حقیقی پشت آن بافتار مفهومی در وجودشان راهنمایی کرده باشد، این ذهن‌ها هم آزادانه نمی‌اندیشند و نخ کاغذباد اندیشه‌شان دست خودشان نیست و وجودشان آزادانه با حقائق نه ملاقات می‌کند نه می‌خواهد که ملاقات کند نه می‌تواند ملاقات کند، بلکه حبس در ذهنیاتی که مخلوق خودشان نیست می‌ماند؛ همین است که متزلند  و همین است که تاب شنفتن ندارند و برمی‌آشوبند. هرچند آزاد و متفاوت، هرچند آغشته به اندیشه، این آزاداندیشی نیست. همین دو ملاحظه برگزاری کرسی‌های آزاداندیشی را نیازمند ترتیب و آداب خاصی می‌کند.

با همین معیار، برنامه‌های شلوغ تکه‌پراکنی که با نام‌های تریبون آزاد، دیوار آزاد، کاغذچسبونکی‌رنگی آزاد، بوم آزاد، بنر آزاد و . را که بازسازی همان کامنت‌بازی فضای مجازی است، قضاوت کنید. من گعدۀ چند کم‌اطلاع که با مجال کافی برای گفتن و شنفتن، می‌گویند و می‌شنوند را از مناظره‌هایی که دو مطلع بی‌آن‌که مجال گفتن یا شنفتن به مخاطبین بدهند فضای جلسه را دوقطبی می‌کنند و به پرتاب کدها و تکه‌هایشان می‌پردازند نزدیک‌تر به آن کرسی‌های آزاداندیشی آرمانی و روبه‌حقیقت‌تر می‌دانم. همین‌طور آن طرحی را که شرکت‌کنندگانش را به گفت‌وگو باهم وادارد ولو آن که فقط یک اندیشۀ خاص در آن طرح مطرح شود را از انواع دوره‌ها، حلقه‌ها، مدرسه‌ها، جلسه‌ها و . که (حتی با ادعای فکر آزاد) یک یا چند نمایندۀ اندیشۀ مختلف را می‌آورند همان حرف‌های همیشگی کهنه را با ظاهری فلسفی پرتاب می‌کنند و ضمن جانب‌دارکردن مخاطبین سدی از بافته‌ها در مسیر یافتن برایشان می‌سازند، آزاداندیشانه‌تر و موثرتر و روبه‌جلوتر و حقیقی‌تر می‌بینم.

همین نشان می‌دهد طراحی جلسات واقعی فراگیر کرسی‌های آزاداندیشی می‌تواند چقدر سهل باشد و چقدر ممتنع است. آزاداندیشی یعنی آزادانه اندیشیدن، یعنی وانهادن دانسته‌های بی‌پشتوانه، یعنی رفتن به سمت یافتن بی‌واسطۀ حقائق. آزاداندیشی یک ت یا شعار نیست، یک رویه است و برای همین پیش از آن که لنگ متولی یا طراحی باشد، تربیت و تمرین می‌خواهد؛ هرچند این تمرین و تربیت در گفتن و شنفتن رخ می‌دهد و جلسات گفت‌وشنفت نیازمند طراحی است. برای همین کرسی‌های آزاداندیشی هم مسیرند هم مصیر و مسیر پروراندن آن از برگزار کردن آن می‌گذرد. خوب، از کجا شروع کنیم و چگونه آزاداندیشی بپراکنیم؟ پیش از آزاداندیشی‌پراکندن، خودمان درون خودمان چقدر آزادانه می‌اندیشیم؟ نکند ما نیز اندیشه‌مان -هرچند درست- نخ کاغذبادش دست دیگری باشد؟


یادم نیست اولین‌بار کی با «بردار» برخوردم ولی یادم هست خیلی بدیهی به‌نظرم آمد؛ بدیهی عین عددها. اما از همان راهنمایی-دبیرستان آرام‌آرام حس کردم این مخلوق ذهنی بشر آن‌چنان پیش‌پا افتاده نیست؛ البته که همۀ ما شهود واضحی از بردارها داریم، معلوم است که وقتی دو نفر با طناب در دوراستا میزی را می‌کشند نهایتا میز در جهتی بین دو راستایی که دو سر طناب نشان می‌دهند به حرکت می‌افتد، اما این که این واقعیت شهودی واضح بدیهی تبدیل به یک سری موجودات ریاضی کمی با قابلیت جمع و تفریق و ضرب دقیق و روشن شوند برایم کم‌کم اتفاق عجیبی می‌نمود؛ عجیب‌تر برایم آن ذهنی بود که اولین بار این شهود غیرریاضی را با خلق مفهوم ذهنی «بردار» ریاضی کرده. چون شنیده بودم اولین بار حاج‌آقای دکارت از دستگاه مختصات برای اشاره به موجودیت‌های هندسی بهره برده گمان می‌کردم بردار نیز آفریدۀ ذهن اوست و برای همین خیلی ازش خوشم می‌آمد. خیلی دوست داشتم بدانم چگونه از آن ایدۀ اولیۀ مختصات رسیده‌ایم به بردار فعلی با این ویژگی‌هایی که می‌آیند سر کلاس‌های ریاضی تندوتند پای تخته می‌نویسند. گشتم تا به این کتاب رسیدم.

تاریخچه تحلیل برداری، اثر میشل کرو

تاریخچه تحلیل برداری، اثر میشل کرو؛ کتابی که اخیرا خواندم

اگر حوصله‌تان می‌کشد سه بند بعدی را بخوانید تا بگم چه از کتاب یادم مانده! وگرنه بپرید بند آخر!

ادامه مطلب

مقدمه

شما هم می‌خواهید بدانید بلاکچین چیست اما تا کنون هرچه این‌ور آن ور خوانده‌اید جز به سردرگمی‌تان نیفزوده؟ شما که غریبه نیستید، خود من هم تا حدود دو سال پیش با رجوع به انواع متن‌ها، کلیپ‌ها، اینفوگرافیک‌ها و دیگر هاها نتوانستم بفهمم این بلاکچین یعنی چه. بنا به شرایطی بالاخره فهمیدم بلاکچین چیست و وقتی فهمیدم، تازه عیار عمدۀ محتوای فارسی توضیح بلاکچین را دریافتم! پس از آن، برای دوستان مشتاقم -چه با زمینه‌های فنی و چه غیرفنی- بلاکچین را توضیح دادم، از آن‌ها بازخورد مثبت گرفتم. بسیاری‌شان اذعان داشتند هیچ‌کدام از محتوا‌های فارسی‌ای که تا آن موقع به آن مراجعه کرده بودند مطلب را این‌طور برایشان جا نینداخته بوده (لابد می‌گویید از کجا معلوم تو واقعاً مطلب درست را جا انداخته‌ای؟! خیلی بی‌ادبید!).

پس از آن اتفاق دو سال پیش که پا به آب زدم، بیشتر درگیر بلاکچین شدم و تا کمر رفتم تو آب (ولی تا گردن نرفتم، آمدم بیرون). خواستم برخی مطالب جدید و به‌روز بلاکچین را به زبان فارسی بازگو کنم که دیدم هنوز متن خوبی که به‌سادگی مقدمات آن را برای مخاطب فارسی‌زبان جا بیندازد نداریم. همین شد گفتم بیایم با یک زبان ساده، با یک متن خیلی خیلی مقدماتی شروع کنم بلاکچین را توضیح دهم و چیزی بیشتر از اهداف و اثرات بلاکچین بگویم.

هدف این متن دادن یک شهود ابتدایی از مفاهیم مرتبط با شبکۀ بلاکچینی بیت‌کوین است؛ جزئیات فنی را برای بعد وامی‌گذارم، هدف این است که شما یک شهود روشن از این شبکه پیدا کنید و من برای این که حواس شما را پرت نکنم تا می‌توانم از حاشیه رفتن و پرداختنِ بی‌موقع به جزئیات فنی و افاضه فضل و این طور مسائل اجتناب می‌کنم؛ پس اگر در متن دیدید جایی دارم به مسائل فنی اشاره می‌کنم بدانید اولاً حتماً لازم بوده و ثانیاً قرار نیست آن را طوری توضیح دهم که کسی که پیش زمینۀ فنی ندارد متوجه نشود. نکتۀ آخر این که اگر می‌بینید جایی به بدیهیات اشاره می‌کنم فکر نکنید شما را خنگ فرض کرده‌ام، استغفرالله معاذ الله شأن شما اجل از این حرفاست! اگر دیدید توضیح واضحاتی می‌دهم یا بدیهیاتی را با آب و تاب می‌پرورانم لابد حتماً آن همه تاکید مهم بوده و جز از این طریق نمی‌توانسته‌ام بحث را باز کنم و جا بندازم. خلاصه، به‌تان بر نخورد! یک نموداری هم آماده کردیم که فکر کنم پس از خواندن این متن مطالعه‌اش برایتان مفید باشد.

خلاصه، آیا خیلی خفنید و باز هم نمی‌دانید بلاکچین چیست؟ آیا زمینۀ فنی ندارید اما می‌خواهید بدانید بلاکچین چیست؟ آیا از کلیت بلاکچین شهود کافی ندارید؟ آیا می‌دانید یک تراکنش چگونه در شبکۀ بلاکچین ثبت می‌شود؟ آیا می‌خواهید بدانید ماین‌کردن دیگر چه کوفتی‌ست؟ آیا نمی‌دانید بیت‌کوین با بلاکچین چه فرقی دارد؟ آیا از این که نمی‌دانید فرق بیت‌کوین با کارت بانکی چیست در عذابید؟ آیا از این که در مهمونی‌ها جلوی فک و فامیل قپی نمی‌آیید رنج می‌برید؟ آیا از فخرفروشی مدعیان ما‌بیت‌کوین‌کاریم  وسط مهمونی‌ها در اشمئزازید و می‌خواهید مچشان را بگیرید؟ حوصله کنید و با من پیش بیایید!

ادامه مطلب

دربارۀ این‌که چرا امت حزب‌اللهی مهندسی‌خواندۀ دغدغۀ علوم‌انسانی‌شان برداشته، عمدتاً مثلاً طراحی یک شبکۀ اجتماعی بومی در ذهنشان به مثابه یک وظیفۀ انقلابی شکل نمی‌گیرد و از این طور مسائل

دانشگاه موضوعاتی دارد و انقلاب مسائلی. فراگیری آن موضوعات ابزاری به‌دست ما می‌دهد که مسائل انقلاب را حل کنیم. اشتباه رایج آن است که مسائل انقلاب را موضوع می‌گیریم و می‌پنداریم آن مسائل حل می‌شوند اگر و فقط اگر متخصص تحصیلی آن موضوعات شویم. این‌طور شده که امت حزب‌الله عمدتاً اگر اقتصاد و رسانه را مسائل اصلی انقلاب ببیند در تحصیلش تغییر مسیر می‌دهد می‌رود اقتصاد و مدیریت رسانه می‌خواند و اگر هم موشک و پوشک را مسائل قابل اعتنا بداند در همان برق و هوافضا یا شیمی و نساجی می‌ماند. پس طراحی و توسعۀ شبکه‌های اجتماعی که امروز می‌بینیم فقط یک بستر نیستند و مثل یک حکومت در عرصۀ رسانه عمل می‌کنند را چه کسی باید پی‌اش رود یا صنعت اسباب بازی را که از قضا به جز ظرائف دقیق فرهنگی، تولید آن ظرافت‌های فنی به‌خصوصی می‌طلبد، چه کسی باید برپا کند؟

مسائل انقلاب اسلامی بسیط نیستند؛ همان جنبۀ اقتصادیِ یک مسئلۀ اجتماعی ریشه در مسئلۀ فرهنگی دارد که یک پروژه رسانه‌ایِ تحت تاثیر یک کانون قدرتِ وابسته به یک کانونِ ثروت دارد آن را پیگیری می‌کند. از این رو پاسخ آن مسائل هم یک بعدی نخواهد بود. با این حال جنبه‌های یادشده در جملۀ ابتدایی این بند همه یک لایه از مسئله‌اند و پاسخ به آن‌ها لایۀ اولیۀ پاسخ خواهد بود؛ لایۀ نظری. اتفاقا شناخت این لایه و تولید پاسخ در این لایه بسیار متداول است و از جایی که تقابل نظری یک مسئله با مبانی انقلاب از تحلیل در این لایه آشکار می‌شود، دغدغه‌برانگیز است و امت حزب الله این‌موقع دغدغه‌مند می‌شود درسش را رها می‌کند و تحصیلش را در این لایۀ نظری تصمیم می‌گیرد دنبال کند. با این حال تا به صحنۀ عمل درآمدن پاسخ، لایه‌های دیگر نباید مغفول بماند یا تحقیرآمیز به آن نگاه شود، به خصوص لایه‌های نزدیک‌تر به عمل، به خصوص لایه‌های فنی.

ادامه مطلب

دربارۀ یک مقاله

علیت تعبیر مشترکی است که برای دو جور تاثیر در ایجاد یک پدیده به‌کار می‌رود؛ از این رو علل را به دو قسم تقسیم کرده‌اند، علل معده و علل حقیقی. علل معده درون عالم ماده مقدمات پدیدآمدن یک پدیدۀ مادی را مهیا می‌کنند و منظور از علل حقیقی، وجود‌هایی (حقائقی، تجلیاتی) با شدت بیشتر است که حقائق مرتبه پایین‌تر را ایجاد (افاضه، متجلی) می‌کنند. مکانیک کوانتومی از پدیده‌هایی صحبت کرده که می‌توانند چند تعین -هر کدام با احتمالی- داشته باشند، اما مکانیک کوانتومی نمی‌تواند پیشبینی کند یک پدیدۀ چند تعینی عاقبت به کدام شکل متعین می‌شود. مکانیک کوانتومی ادعای بیشتری نیز می‌کند: نه تنها عاملی را که تعین یک پدیده را معین می‌کند، نمی‌شناسیم، بلکه اساساً چنین عامل مکان‌مندی (لوکالی) را نمی‌توان یافت! جالب‌تر آن که آزمایشات با نتایج این توصیف هم‌خوان است.

پس چه چیز تعین یک پدیده را معین می‌کند؟ این سوال چالش برانگیز چنددهه دانشمندان را به جان هم انداخته. تا جایی که برخی حتی مدعی شده‌اند یک پدیده اصلا تعین ندارد و ما تا آن را اندازه می‌گیریم ناگه متعین می‌شود؛این شناخت ماست که یک پدیده را پدید می‌آورد! چه چیز تعین یک پدیده را معین می‌کند؟ از این سخنانی که صرفا دل آیدیالیست‌ها را قلقلک می‌دهد که بگذریم، تلاش‌هایی شده تا بالاخره راهی برای حل این مسئله یافت شود. یک رویکرد که تلویحا در ادعای کوانتومی بند قبل هم مستتر است، جوریدن یک عامل لامکان-لازمان (نان‌لوکال، اینتمپورال) است. این مسیری است که امثال بوهم یا حتی پن‌روز رفته‌اند. رویکرد دیگر در برابر آن ادعا که زیراب علل معده را می‌زند، توصیف حقائق با علل حقیقی است؛ رویکردی که مدافعان دینی علیت در رفع شبهه از آن استفاده می‌کنند و برخی دانشمندان خداباور غربی نیز در ادبیات و شعر به آن متمسک شده‌اند.

ادامه مطلب

گزاره‌هایی برای آشنایی‌زدایی از تصویر عمومی‌شدۀ امام خمینی (ره)
به بهانه مطالعه کتاب خمینی؛ پدیده انسانی پیچیده از روح الله نامداری؛ پایان: ۸آبان۱۳۹۸
کلی کیف کردم. کتاب دو بخش دارد؛ ظاهرش صرفاً گزیده‌ای از بیانات و خاطرات شاذ است. اما ایدۀ جالبی پشت این گزیدن‌ها بود. آن چه در ادامه می‌آید برداشت خلاصه‌ای از بخش «اشارۀ» کتاب است:

«اگر از کسی که ساعتی را با دستمال تمیز می‌کند ساعت را بپرسیم، دوباره به آن نگاه می‌کند. برخلاف اندیشمندان، آنانی که جمع عمل و نظر کرده‌اند از فرط آشنایی ناشناخته می‌مانند. امام از فرط بی‌آلایشی محفوف به پیچیدگی است. در پاسخ به «امام خمینی که بود؟» ممکن است او را مثل خود بدانیم، ممکن است مبارزش بخوانیم، ممکن است بگوییم فقیه و فیلسوف و عارف بود. اما آیا واقعا امام همین بود؟ هم آری هم نه. این همان نکته‌ای است که حسنین هیکل به آن توجه کرده: «امام خمینی معروف‌ترین شخصیت ناشناخته است. یک پدیدۀ انسانی بسیار پیچیده.» امام نه مثل بقیه بود و نه پدیده‌ای فراانسانی، جایی بین این تعمیم و تفرید.

آشنازدایی راهی برای شناخت پدیده‌های ناشناخته از فرط آشنایی است. گاه روبه‌رو شدن با متناقض‌نماها حجاب آشنایی را می‌زداید. گاه باید جمله‌ای را که در فوران و جریان کلمات یک سخنرانی محو شده بود، به تنهایی بنگریم تا چیزی ورای تصویر عمومی شده دریابیم. گاه باید مثل یک بیگانه با پدیده مواجه شویم تا عادی‌های غیرعادی جلوه کنند. گاهی هم باید خلاف جریان رسانه به همان محتواهای رسانه‌ای بازگردیم و امام را بازخوانی کنیم.

«تنها به هنری باید پرداخت که راه ستیز با جهان‌خواران شرق و غرب و در رأس آن‌ها آمریکا و شوروی را بیاموزد» تا کنار غزل عاشقانۀ «غم دلدار فکنده‌ست به جانم شرری» نیاید ممکن است نظر نهایی امام دربارۀ هنر را به تنهایی نرساند. این، محدود به متناقض‌نماهای میان‌متنی نیست؛ آخر امام در هواپیما به سمت ایران دربرابر آن همه جانفشانی‌های مردمی هیچ احساسی نداشت یا «بهترین لحظات» امام «همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم» در بهشت زهرا «داشت از بین می‌رفت.»؟

ادامه مطلب

به مناسبت پایان خواندن دوبارۀ کتاب جدال دو اسلام؛ پایان: ۷آبان۱۳۹۸

تقویتی قوی؛ کم حجمِ پرقدرت؛ بالابرندۀ سریع دوز انقلابی‌گری؛ فازآور.
برخی جملات رو که تو این دور خوندن توجهم رو جلب کرد در ضمیمه آوردم:

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مدار آبی آثار سمیرا دشتی بانه بازارچه نمایندگی فروش خدمات تعمیر کولر گازی اسپلیت الجی در شیراز - عظیمی آموزش زنبورداری و عسل درمانی آکـادمی شـادان Andrew سایت اخبار و فعالیت های سرکار خانم یاسمین خلخالی آموزش مطالب علمی و دانشجویی أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟